جوان آنلاین: کمیته سیاسی جبهه اصلاحات- شاید برای بار صدم در سه دهه اخیر- ایران را در «برهه حساس کنونی» تشخیص داده است. در سرمقاله اخیر در تحلیل پیشنهادهای جدید اصلاحطلبان به رئیسجمهور برای استعفا و تهدید مکرر او نوشتم که این پیشنهادها بیشتر با هدف بحرانینشاندادن اوضاع کشور و به نوعی پیشبردن اهداف غیرملی و شخصیسازیشده اصلاحطلبان است. دو روز بعد از آن سرمقاله دوباره خبر آمده که کمیته سیاسی جبهه اصلاحات در دیدار با محمد خاتمی اعلام کرده است «ایران در یکی از خطرناکترین مقاطع تاریخی خود قرار دارد و دولت در مدیریت شرایط دچار ضعف جدی است؛ و اصلاحطلبی امروز دیگر نمیتواند همان الگوی دهه هفتاد باشد، چون آن گفتمان بر پایه امید و اعتماد شکل گرفته بود، اما اکنون شرایط بهشدت تغییر کرده است. جبهه اصلاحات باید در کنار زنان، جوانان، کارگران، معلمان و گروههای مختلف اجتماعی بایستد و اشتباهات گذشته را بپذیرد».
ساختن «موقعیت بحرانی» یکی از اصول و تکنیکهای ثابت اصلاحطلبان در سه دهه گذشته بوده است. اکنون نیز دقیقاً همان راه را میروند با اینکه حتی در گزارش خودشان به خاتمی اذعان میکنند که راه را اشتباه رفتهاند. ممکن است گفته شود اذعان و اشاره به بحرانها و ناکارآمدی در ادبیات نیروهای حامی نظام و درون حاکمیت هم کم نیست؛ لذا شاید در ادامه بتوانم تفاوت کسی را که به وجود «مسئله» اعتراف میکند تا با اصلاحات اساسی و واقعی آن را حل کند، با کسی که میخواهد «مسئله» را تغییر دهد، روشن کنم.
اصلاحطلبان در بحراننمایی تازه خود میگویند «باید در کنار زنان، جوانان، کارگران، معلمان و گروههای مختلف اجتماعی بایستیم». این شاید اعترافی ضمنی باشد به اینکه در گذشته راهی به اصطلاح روشنفکرانه و جدای از مسیر مردم رفتهاند. اگر به جای القای موقعیت کاذب بحرانی در طول حیات اصلاحطلبی که نتیجه آن بدبینی نسلهای تازه به سیاستهای کلی بود، کنار مردم میایستادند، جایگاه اجتماعی خود را تا این حد فانی نمیدیدند، اما با روش اشتباه، هویت و مفهوم وجودی خود را متزلزل کردند.
در سیاست، هر جریان زمانی که در قدرت سهم محدودی دارد یا از ساختار رسمی کنار گذاشته شده است، معمولاً تلاش میکند شدت بحران را برجسته کند تا نقش خود را چونان «نیروی جایگزین» یا «راهحل» بهتر، پررنگتر جلوه دهد، بعلاوه حاکمیت را به پذیرش اصلاحات یا تغییرات مدنظر خود وادار کند، و هزینه نادیدهگرفتن خود را افزایش دهد. اما تاکنون بارها برخی اصلاحطلبان معروف اعتراف کردهاند که هرگز کاملاً خارج از قدرت نبودهاند و برخی اذعان کردهاند که سی سال قدرت اجرایی در دست آنان بوده است. پس به نظر میرسد آنها چیزی بیشتر از این میخواهند که مدعای آن را دارند. در حالت اول، میتوان پذیرفت بزرگنمایی خطر یا بحران لزوماً به معنای «فریب» نیست، بلکه ابزار رایج سیاسی برای بازتعریف موقعیت قدرت است. اما در حالت دوم، نه!
وقتی میگویند «اصلاحطلبی دیگر نمیتواند همان الگوی دهه هفتاد باشد»، در عمل تلاش میکنند از گذشتهای که بخشی از جامعه به آن نقد دارد فاصله بگیرند، خود را جریان جدید، منعطف و همدل با جامعه معرفی کنند، و سرمایه اجتماعی فرسوده شده را بازیابی کنند. این نوع ادبیات بهویژه زمانی تقویت میشود که آنها احساس کنند دیگر نمیتوانند با همان روایتهای قبلی، مخاطب جذب کنند. در چنین شرایطی «بازتعریف گفتمان» ضروری میشود. نیازی به گفتن نیست که در راهبرد همراهی با زنان و جوانان و کارگران و معلمان، تکنیکی بشدت سیاسی و غیراخلاقی یعنی همراهی نمادین با مطالبات اقشار مختلف که گمان میرود امروز اعتراض یا نارضایتی دارند، نهفته است. اصلاحات ظاهراً دنبال بازسازی پیوند با جامعه مدنی است که از نظر بسیاری از تحلیلگران منبع اصلی قدرت اصلاحطلبان بوده است. پس میتوان این رویکرد را بیشتر ناظر به تلاش برای بازگشت به پایگاه اجتماعی و بازیابی هویت اجتماعی و سیاسی دانست تا صرفاً تحلیل واقعیت.
جریان اصلاحات با مدعای جدید کمیته سیاسی خود، نشان میدهد با چالش کمشدن ارتباط با بدنه اجتماعی، محدود شدن موقعیت رسمی در ساختار دولت- حتی در دولت جدید که خود روی کار آوردند- و ریزش سرمایه اعتماد عمومی مواجهند. در این وضعیت، با «گفتمان بحران» دنبال آناند که حضورشان را ضروری جلوه دهند، خود را صدا و نماینده جامعه معرفی کنند، و از حاشیه به متن توجهات بازگردند. اگر به سخنان اخیر دو عضو کمیته مرکزی کارگزاران توجه کنیم، دقیقاً همین مطالبه را از دولت مستقر دارند، یعنی باید نیروهای ما را جایگزین برخی نیروهای دولت کنید. اسم این هرچه هست، دلسوزی برای کشور از طریق بحراننمایی نیست.
نادیده نمیتوان گرفت که چهبسا «نگرانی سالم و مفید» در میان برخی از طیفهای اصلاحطلبی باشد، اما برای اثبات آن راهی باقی نگذاشتهاند!
در این میان معتقدم جریان اصلاحطلبی اوضاع را برای خود بدتر میکند. اصلاحطلبان در سالهای اخیر با مشکلات بنیادینی مانند بیاعتمادی گسترده بخشهای بزرگ جامعه، فاصلهگرفتن پایگاه اجتماعی مدنی و تحصیلکردگان از آنان و وابستگی شدید به حضور در ساختار رسمی مواجه بودهاند. این وضعیت موجب شده اگر حرف درستی هم بزنند، مردم آن را جدی نگیرند یا آن را تاکتیکی و دیرهنگام تلقی کنند. پس هر رویکرد جدید بدون بازسازی اعتماد عمومی، شانس محدودی برای اثرگذاری دارد.
اصلاحطلبان کنونی یک جریان یکپارچه نیستند. بعد از نامه روزنهگشاها شاهد بودیم که بخشی کاملاً ساختارگرا و مایل به مشارکت رسمیاند، بخشی منتقد و فاصلهگذار با گذشته، بخشی کاملاً ناامید و منفعل، و بخشی دیگر به «اصلاحات بیرون از ساختار» فکر میکنند. وقتی یک جریان تصمیم واحد ندارد یا صدای واحد تولید نمیکند، نمیتواند اثرگذاری سیاسی جدی داشته باشد. اکنون نمیخواهم نام ببرم ولی برخی از ایشان که هر روز ویدئو پر میکنند و افاضات دارند، و به «کیسینجر زمان» هم خود را مشهور کردهاند، مایه شرمساری و سرافکندگی جریان اصلاحات شدهاند. با این چندپارگی، و این خودبینیها معلوم است که عاقبت این جریان چیست. البته من در مقام دلسوزی برای این جریان نیستم، بلکه، چون یک جریان فعال و در حال حاضر اثرگذار بر تصمیمات قوه مجریه است، در جایگاه دلسوزی برای کشور چنین میگویم.
اصلاحطلبان با وجود سه دهه حضور در قدرت اجرایی کشور، بهانههایی دارند، همچون محدودیت در رسانهها- به ویژه رسانه ملی که غیبت خود را نشانه افول آن میدانند، هرچند روزنامه فراوان دارند! - محدودیت در کنش سازمانیافته، غیبت در نهادهای تصمیمگیری (اگرچه در برخی از این نهادها، هم آَشکار حضور دارند، هم پنهان!)، و نداشتن قدرت تأثیرگذاری مستقیم بر سیاستهای کلان. بیانیهای که کمیته سیاسی آنان داده است، معنای ضمنیاش همین است که باید کل قدرت را به دست آوریم. اما حالا برای قدمگذاشتن در این راه، به بحراننمایی متوسل شدهاند.
پرسش مهم این است که چرا با تغییرگفتمانی و اعتراف به خطاهای راهبردی، نه تاکتیکی- چنانکه در ادعای کمیته سیاسی مستتر است- آغاز نمیکنند؟! پاسخ فکرنشده و سریع میتواند این باشد که تغییرگفتمانی یعنی تغییر هویت و این برای اصلاحات، تحملپذیر نیست. اما اگر بیشتر فکر کنند خواهند فهمید که اعتراف به گذشته اشتباه میتواند تعامل با قدرتهای محوری نظام را هم بیشتر کند.
بخشی از اصلاحطلبان پس از سالها به نقد علنی عملکرد گذشته رسیدهاند و میکوشند به جامعه و مطالبات بخشهای ناراضی نزدیکتر شوند. اما در عمل میبینیم وقتی حرف از مردم میزنند، آشکارا یک دسته خاص از مردم را میبینند نه همگان را، چه در بحث هنجارها، چه ناهنجاریها. با این حال معتقدم اگر از رویکرد صرفاً انتخاباتی عبور کنند و اگر نقد درونگفتمانی آنان واقعی و پایدار باشد و صرفاً یک حرکت رسانهای نباشد، میتوانند به مرور زمان بخشی از سرمایه اجتماعی از دسترفته را که در مجموع به نفع کلیت سیاسی کشور و انتخاباتها میشود، احیا کنند. واقعیت آن است که نسل جدید ایران به شدت شکاک به سیاست جناحهای سیاسی و جریانهای قدیمی است و دنبال یک گفتمان ملی و اسطورهای است. در بخشی از این نسل اسطورهها قدیمیاند و در بخشی غالب دیگر اسطورهها همین قهرمانان نظامی جنگ اخیر هستند. این سلامهای نظامی که در میان نسل تازه مرسوم شده، بیچیزی نیست. حتی من تمایلی شدید بین نسل تازه به شهیدان مطهری و بهشتی که آنان را عقلای کمجایگزین میدانند، میبینم. اصلاحطلبان برای جلب اعتماد همین نسل بیشترین مشکل را دارند. نسل بعدی هم که نسل z است، حقیقتاً با فضای معمول سیاسی و آن فضایی که برخی جناحهای سیاسی برای پیشبرد امور خود به آن نیاز دارند، بیگانه و منزوی است. اصلاحطلبان برای جذب نسل تازه و جوانان و زنان، با این فاصلهای که از بدنه جامعه دارند، راهی به جایی نمیبرند. عموم مردم، بیشتر مسئولان و سیاسیون را جدای از دغدغههای عادی آنان و غرق در خوشگذرانی میبینند. بحرانآفرینی خوشگذرانها تناقضی عینی است.
این نسلهای تازه نیاز به امیدآفرینی دارند، نه بحراننمایی. کسی که میخواهد با جوانان و زنان همراه شود، اگر نفهمد که نمیتواند با بحراننمایی آنان را جذب کند، بهرهای از عقل سیاسی نبرده است، و کمیته سیاسی اصلاحطلبان چنیناند.
| سردبیر